بایگانی

Archive for اکتبر 2010

از « ولی » تا « ولایت » راه بسیار است

مطابق با قانون اساسی جمهوری اسلامی :  « تعیین رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است » . خبرگان رهبری درباره ی  همه فقهاء واجد شرایط مذکور در اصول پنجم و یکصد و نهم بررسی و مشورت می‌کنند . هر گاه یکی از آنان را اعلم به احکام و موضوعات فقهی یا مساإل سیاسی و اجتماعی یا دارای مقبولیت عامه یا واجد برجستگی خاص در یکی از صفات مذکور در اصل یکصد و نهم تشخیص دهند او را به رهبری انتخاب می‌کنند و در غیر این صورت یکی از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفی می‌نمایند.

در این صورت ، سوال اول این است : آیا خبرگان رهبری ، ممکن است در انتخابِ رهبر ، مرتکب خطا بشوند ؟

از منظر قانون اساسی ، پاسخ به این سوال مثبت است .  اصل یکصد و یازده ،  قانون اساسی در این خصوص صراحت دارد . در این اصل آمده است « هر گاه معلوم شود – رهبر –  از آغاز فاقد بعضی از شرایط بوده است ، از مقام خود برکنار خواهد شد » . یعنی مطابق با قانون اساسی ممکن است کسی که توسط خبرگان به رهبری انتخاب می شود از « همان آغاز »  فاقد بعضی از شرایط  باشد ، پس مجلس خبرگان در  انتخاب رهبر ، ممکن است اشتباه کند  .

از منظر فلسفه ی سیاسی و منطق رایجِ انسانی  ، « مجلس خبرگان  » هم بسان هر شورای دیگری ممکن است در تصمیات خود و من جمله انتخاب و یا برکناری رهبر مرتکب اشتباه شود .یعنی  حتی اگر همه ی اعضاء مجلس خبرگان ، انسان های با وجدان و بری از خطا باشند ، «مجلس خبرگان»  معصوم نیست و به همان تعبیر مشهور در عالم سیاست « شورایی مرکب از آدم های با وجدان ، وجدان ندارد » .

از منظر دینی ، مذهبی و یا  فقهی بازهم ؛ پاسخ به این سوال مثبت است . حتی مطابق با نظر کسانی که ولی فقیه را اکتشافی می دانند و وظیفه ی خبرگان را تنها در کشفِ رهبر خلاصه می کنند ، باز هم « این کشف » ممکن است  خطا باشد .

با این حال ، به نظر می رسد نتیجه این است و جز این هم نیست  : هر لحظه  ممکن است مجلس خبرگان متوجه شود ،  مصداقی که بر ولایت ِامر انتخاب کرده است ، اشتباه بوده و به تبع  ولی فقیه را برکنار کند .

و اما سوال دوم این است : خبر گان در تشخیص کدام معیارِ (ها)  ممکن است به خطا بیافتد تا  بر اساس آن  ولی فقیه را  انتخاب و یا برکنار کند ؟

مطابق با قانون اساسی ، معیارهایی که برای انتخاب ولی فقیه وجود دارد  عبارتند از : صلاحیت علمی لازم برای افتاء در ابواب مختلف فقه ؛  عدالت و تقوای لازم برای رهبری امت اسلام ؛ بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری و شخصی که دارای بینش فقهی و سیاسی قوی‏تر.

همه ی این معیارها ، به استثنای « صلاحیت علمیِ لازم برای افتاء » ، معیارهایی « کیفی » محسوب می شوند و البته با قیدهای کیفی دیگری چون  « لازم و صحیح و کافی و قوی تر »  توام شده اند . معلوم است  هر چه این قیدها بیشتر و معیارها کیفی تر می شوند ، امکان اندازه گیری و سنجش آنان  دشوارتر و چه بسا غیر ممکن می شود .  یعنی امکان تشخیص این همه کیفیت بر مجلس خبرگان و هر مجلسی دشوار و بلکه بسیار دشوار است و  لذا امکان « خطای تشخیص » کم نیست و « قابل اعتنا » است .

با این اوصاف ، نتیجه ی دومی که بر سوال دوم می نشیند این خواهد بود  :خبرگان رهبری نه تنها احتمال دارد در انتخاب رهبر اشتباه کنند ، بلکه این احتمال کم نیست و نباید امکان آن را دست کم گرفت .

من ؛ به عمد در این نوشته از وظایف و اختیارات رهبری گذشته ام و از موضوع « ناتوانی رهبر » که می تواند منجر به برکناری او شود سخنی  به میان نیاورده ام و حتی به این نکته اشاره نکرده ام که مطابق با قانون اساسی ولایت امر و رهبری امت اسلام ، می تواند شامل افراد غیر ایرانی شود  و همه ی این شرایط هم احتمال خطا را بر  خبرگان بیشتر می کند . از این ها گذشته ام تا آن نتایج دو گانه دچار ابهام و تفسیر نشود و هر  مسلمانی به آسانی  بداند که « ولی فقیه و رهبر امت اسلام ، حتی اگر  معصوم و بری از خطا و آسمانی باشد ، باز هم چون یافتن او در گرو  انتخاب مجلس خبرگان است ، ممکن است اشتباه  شود  و  از ولایتِ امر برکنار  !  یعنی نظریه های «  انتصابی بودن  ولی فقیه توسط امام زمان » و « اکتشافی بودن ولی فقیه توسط  خبرگان » در اصل  تفاوتی با نظریه  های رایج در خصوص  « انتصابی بودن ولی فقیه توسط خبرگان ندارد » ؛  مگر این که مجلس خبرگان را همان امام زمان بدانیم !

باری ، بر این سوال های به ظاهر سیاسی !  البته نکته ی بنیادین و دین پروری نهفته است و آن این است که  : از  « ولی » تا « ولایت »  راه بسیار است و  به قول سعدی : میان ماهِ من تا ماهِ گردون ،  تفاوت از « زمین » تا « آسمان »  است !

نویسنده : سارا زرتشت ؛ منبع : جرس

دسته‌ها:پیام سبز

بازخوانی معنای سبز بودن

اکتبر 23, 2010 13 دیدگاه

درآمــد

اکبر گنجی در دو نوشته ی پیاپی با عنوان های « سبز بودن چه معنایی دارد ؟ » و « پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات ؟ » در سایت گویا نیوز ، کوشیده است معنای سبز بودن را بکاود و نظرات خود را هم در این باره بیان کند . مدعیات اصلی گنجی در این دو نوشته عبارتند از :

1) جنبش سبز ، یک جنبش اجتماعی کلاسیک نیست چون فاقد دو رکن سازمان و رهبری است پس آنچه در ایران می گذرد جنبش اجتماعی نیست . اما اگر رهبری و سازمان را شرط وجود جنبش های اجتماعی به شمار نیاوریم، احتمالاً می توان از جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش کارگری، جنبش معلمان و جنبش سبزسخن گفت.

2) نمی توان «سبز بودن» را به «پيروزی موسوی» يا «تقلب در انتخابات» تقليل داد. فرد می تواند عضو جنبش سبز باشد و در عین حال بر این باور باشد که محمود احمدی نژاد بیش از میر حسین موسوی رأی آورده است.

3) تمامی شواهد و قرائن، حداکثر، تقلب در انتخابات را تأييد می کنند، نه پيروزی موسوی را در انتخابات.

.

در این نوشته ، می کوشم نشان دهم « این سه مدعا » مخدوش اند و اغلبِ نمونه ها و استدلال هایی که در متن آن دو مقاله آمده اند ، می توانند با نمونه های مشابه و حتی با رویکردی دیگر به همین نمونه ها ! از اعتبار بیافتند . هم چنین نگارنده نشان می دهد که اکبر گنجی در این دو مقاله ، از هویت بر ساخته ی جنبش سبز غفلت ورزیده است و ناخواسته واقعیتِ جنبش سبز را به نفع آرمان های دموکراسی خواهانه و آزادی طلبانه ی مردم تحریف کرده است . نگارنده تلاش او را برای بازتعریف یا جایگزینی یک جبهه ( ِ سبز) شایان تقدیر می داند .

هم چنین ، در این نوشته به ساختار و سبک استدلال اکبر گنجی حتی المقدور وفادار می مانم و می کوشم در حد توان به همان زبان با « مدعیاتِ گنجی ، بجنگم » تا داوری بر خواننده دشوار نگردد .

هيچ راهکاری برای اثبات و يا رد تقلب در ساختار انتخابات ايران طراحی نشده است

این عین کلام عباس عبدی است و در متن مقاله ی گنجی هم آمده است . نگارنده نمی خواهد با بهره گیری از این مصداق ، حکم کلی صادر کند، بخصوص که این مدعای عبدی را «تحلیل » او می داند ، لذا این گونه استدلال می کند :

  • اگر مجریان و ناظران یک پروژه ، فراتر از مصالح پروژه با یکدیگر توافق کنند ، اصل ِ پروژه به هر شکلی ممکن است اجرا شود و مادامی که امکان اعتراض یا نظارت بر عملکرد این دو گروه وجود نداشته باشد ، راهکاری هم برای اثبات یا رد صحت پروژه وجود ندارد .

اگر « این استدلال بنیادی » را بپذیریم ، آن گاه توقع کسانی که از سبزها و موسوی و کروبی می خواهند تا مستندی بر وقوع تقلب بیاورند بجا نمی نماید. مدعای کسانی هم که پیروزی یا عدم پیروزی موسوی را مبنا یا ملاک خود قرار می دهند از اعتبار می افتد . به عبارتی دیگر « وقتی راهکاری وجود ندارد » ، نه تنها توقع « ارائه ی مدرک و مستند » نادرست است ، بلکه برساختنِ هر استدلالی بر مبنای آن مصداق « گره بر باد زدن » است . از این گذشته ، نباید فراموش کرد که اثبات صحت برگزاری انتخابات وظیفه ای است بر عهده ی شورای نگهبان و نه مدعیان .

از همین استدلال می توان باز هم بهره گرفت . آن گاه که هنجارهای جامعه با بن بست مواجهه می شوند و در آنها «راهکاری» برای حل معضلات طراحی نشده است ، پای جنبش ها در میان می آید . لذا «جنبش سبز ، ظهور طبیعی یک خواسته در یک بن بست سیاسی بود » . « تقلب در انتخابات » هم لحظه ی آشکار شدن این بن بست بر «عموم » ، پس « خاستگاه جنبش سبز ، تقلب در انتخابات بود ».

با این اوصاف ، می توان از کسانی در نوشته ها و بیانیه های رسمی خود به جای واژه ی « تقلب » از واژگانی چون « مهندسی آرا» یا « کودتای مخملی » استفاده می کنند ، دفاع کرد و دقت آن ها را در توجه به این بن بست سیاسی – حقوقی ستود .

چرا استدلال های گنجی در خصوص موجودیت جنبش سبز و خاستگاه آن مخدوش اند ؟

1. تنها رکن مشترک و اصلی ترین رکن همه ی جنبش های اجتماعی ، مفهوم « منازعه » است . اکبر گنجی ، به موضوع منازعه در تعریف جنبش های اجتماعی – چه کلاسیک و چه غیر کلاسیک – توجهی نکرده و تنها توجه ی خود را به نقش رهبری و تشکیلات در جنبش معطوف ساخته و بر اساس آن نتیجه گرفته است که آنچه در سال 88 در ایران رخ داد یا یک جنبش اجتماعی نبود و یا « احتمالا یک جنبش به مانند سایر جنبش های دانشجویی ، زنان و.. » بود .

« غفلت از موضوع منازعه» ، گنجی را به تقلیل یا تردید در موجودیت جنبش سبز واداشته است . ساختار شبکه ای جنبش سبز و آن هم ترکیبی از « شبکه های توری و چند سر » گنجی را به این نتیجه رسانده است که اساساً جنبش سبز فاقد تشکیلات است . لازم است یادآوری کنم که ساختار شبکه ای غیر از ساختار سازمانی است و حضور رهبری چند گانه و رهبری های متخصص در ساختار های شبکه ای غیر از رهبری کاریزماتیک و مقتدر است . به عبارتی دیگر اگر به ساختار شبکه ای جنبش سبز قائل باشیم ، نه از آن توقع رهبری متمرکز و واحد داریم و نه بر فقدان بروکراسی و نبود انسجام تشکیلاتی و سازمانی آن خرده می گیریم . با این اوصاف استدلال گنجی در خصوص موجودیت جنبش سبز درست نمی نماید .

2. مدعای گنجی در این خصوص که « نمی توان سبز بودن را به تقلب در انتخابات تقلیل داد » لازم است ابهام زدایی شود . اگر مراد از این ادعا این است که در شرایط کنونی ، خواسته های سبز ها و جنبش سبز فراتر از موضوع ِ تقلب در انتخابات و ابطال انتخابات رفته است ، ادعای درستی است ؛ چون رشد طبیعی جنبش سبز و نحوه ی مواجهه ی حاکمیت با خواسته های آن منجر به « تعمیق در خواسته ها » ی آن شده است . اما اگر مراد از این ادعا این است که « می توان به تقلب در انتخابات قائل نبود و هم چنان سبز ماند » – که گویا مراد گنجی این است – معلوم است که این ادعا به شدت مخدوش است . می گوئیم مخدوش است چون نمی توان به هویت جنبش سبز تعلق نداشت و در آن چارچوب خود را ندید اما باز هم خود را سبز خواند . آن گونه که من می بینم ، گنجی در این خصوص به « هویت برساخته ی جنبش سبز » و ساختار سیال آن یا بی توجه بوده است و یا بیش از حد آن را « دیگرگون » کرده است . هویت هر چند که سیال باشد ، باید امکان تشخیص «خود» و «دیگری » را مهیا سازد . جنبشی که بر بنیان تقلب در انتخابات خیزش کرده است و به دنیا آمده است ، اگر بر این « مولفه ی اصلی » خود باقی نماند ، هر چه باشد «خود » نیست ، «دیگر » است . یعنی جنبشی که به تقلب بر انتخابات قائل نباشد ، هر چه باشد و هر چند ذیحق و فراگیر باشد ، قطعاً جنبش سبز نیست و اعضاء آن الزاماً سبز ها نیستند .

3. این مدعای گنجی که « تمامی شواهد و قرائن، حداکثر، تقلب در انتخابات را تأييد می کنند، نه پيروزی موسوی را در انتخابات » اگرچه با دقت تمامی تنظیم شده است و سعی شده است تا جزمیت و قطعیتی در آن مشاهده نشود ؛ اما از آنجا که از عبارت « تمامی شواهد و قرائن » سخن گفته است به راحتی از اعتبار می افتد . معلوم نیست گنجی که برای اثبات این مدعای خود به بسیاری از سخنان مخالفان و موافقان اشاره کرده است چرا به تبریک لاریجانی در روز انتخابات بی اعتنا مانده است ؟ چرا اعلام پیروزی موسوی را در روز 22 خرداد تنها به نوعی هیجان نسبت داده است و از آخرین یادداشت ابوالفضل فاتح در سایت قلم نیوز براحتی گذشته است ؟ از اینها گذشته گنجی باید به این سوال پاسخ دهد که اگر شکستی وجود ندارد ، اساساً چرا تقلب ؟ و اگر موسوی پیروز انتخابات نبود چه کسی پیروز بود ؟ و عجیب آن که گنجی از اعتراض های میلیونی 25 و 28 خرداد سخنی نگفته است و شهادت میلیونی آنان را به پیروزی موسوی و حضور رنگ سبز را در میان آنان نادیده گرفته است و در عوض پرسیده است که چرا در سایر شهرها این اتفاق نیافتاده است !؟ با نهایت احترام به اکبر گنجی ، این استدلال مشابه استدلال یک قاضی است که شهادت دو نفر را برای اثبات مدعا کافی نداند و به جای آن به میلیون ها نفری استناد کند که شهادت نداده اند و در دادگاه حاضر نشده اند!

اگرچه لازم به ذکر نیست ، اما نگارنده سایر مصادیق گنجی را در عدم پیروزی موسوی نه تنها کافی نمی داند که بسیاری را مخدوش – و باز هم با نهایت احترام به این آزادمرد – حتی « نوعی مصادره به مطلوب » می بیند . سکوت موسوی در خصوص پیروزی خود را باید در کنار سکوت او در خصوص شهادت خواهر زاده و دستگیری برادر زن اش دید تا از آن نوعی « سیاست ورزی اخلاقی » را آموخت نه نوعی ناتوانی یا عدم باور . اظهارات تحلیلی عباس عبدی را باید در کنار اظهارات تحلیل صدها سبز و صاحب نظر سبز مطالعه کرد تا وزن و عیار آن به دست آید ، بخصوص که خود عبدی هم به نبود راهکار لازم برای اثبات و رد تقلب اشاره کرده است . اظهارات تاج زاده و رمضان زاده و نبوی را باید در کنار تمام محدودیت های آنها دید و « حداقل» به آنها نباید استناد کرد که نامبردگان نه توان دفاع دارند ، نه در صورت اظهار نظر گفته هایشان می تواند « مستند » یک تقلب قرار گیرد . توقعی از خاتمی- که چندین انتخابات را برگزار کرده است و با سازو کار بسته ی آن اشناست – برای اظهار نظر در خصوص یک تقلب ، نه توقعی منطقی است نه اخلاقی . خاتمی همان قدر که بر رفراندوم و نظر خواهی در این خصوص اشاره کرد و نخستین کسی بود که بر این « راهکارِ فرا انتخاباتی » اشاره کرد ، نشان داد که به خوبی راه و چاه را بلد است . اظهار نظر تحلیلی قاضیان نیز در خصوص نتایج نظر سنجی ها هم به راحتی با نظر سنجی های مشابه از اعتبار به عنوان مقدمه ای درست می افتد و گنجی هم به خوبی می داند که این گونه مقدمات تنها در کنار سایر مقدمات اعتبار می یابند .

از طرفی دیگر ، مدعای « موسوی پیروز انتخابات بود » با مدعای « موسوی پیروز انتخابات نبود » تفاوتی نخواهند داشت اگر به تقلب در انتخابات قائل باشیم – که گنجی قائل است ! – من مانده ام گنجی که به خوبی با منطق و ساختار های منطقی آشناست چرا از این نکته غافل مانده است ؟ مگر گنجی نمی داند از مقدمات نا مربوط ، گرفتن هر گونه نتیجه ای اعتباری ندارد ؟ مگر گنجی نمی داند که مدعای « موسوی 20 میلیون رای در انتخابات دارد » با مدعای « موسوی 14 میلیون رای در انتخابات دارد » یکی است ؟ و مگر اکبر گنجی نمی داند اعتبار مدعای « مجموع آرای موسوی و کروبی بسيار بيشتر از آرای محمود احمدی نژاد بود » با مدعای « میر حسین 20 میلیون رای در انتخابات داشت ندارد » یکی است مادامی که دلیلی له یا علیه هیچکدام ارائه نشده باشد ؟ گنجی بهتر است به این سوال پاسخ دهد که چه مدارک و مستنداتی برای این مدعای خود دارد ، در حالی که از سیستم بسته ی انتخاباتی ایران سخن می گوئیم ؟

اکبر گنجی سبز است یا نه ؟

من لازم نمی بینم در این نوشته به همه خطاهایی که گنجی برای به کرسی نشاندن مدعای خود مرتکب شده است بپردازم . چه آن جایی که نسبت هاشمی و موسوی را با نسبت بوش و مک کین مقایسه می کند و از ساختار حزبی یادی نمی کند . چه آن جا که به گفته های عبدی استناد می کند و به سبز نبودن عبدی اشاره نمی کند . چه آنجا که دایره سبز بودن را با اصلاح طلبان به راحتی پس و پیش می کند و مهم تر از همه آن جا که نمی گوید مهندسی انتخابات با تقلب در انتخابات تفاوت محتوایی ندارد بلکه اولی بارحقوقی کمتری برخوردار است .

در عوض ، اکبر گنجی ، بسان یک روشنفکر در حوزه ی عمومی لازم است برای افکار عمومی توضیح دهد که آیا به اصل حکیمانه ی « هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد » وفادار است یا نه ؟ یا اساساً این اصل را درست یا نادرست می داند ؟ گنجی هم چنین باید توضیح دهد که به چه نوع عقلانیتی در نقد وفادار است و روشن سازد که اصولاً قید عقلانیت را بر انتقاد و نقدورزی می پذیرد یا نه ؟ گنجی بسان یک روشنفکر آزاد اندیش باید نه تنها آنچه می نگارد به عقلانیت وفادار باشد بلکه لازم است در این خصوص به منافع عمومی هم وفادار باشد و آن را مراعات کند . در شرایطی که سبزها هر روز با موانع جدیدی مواجهه می شوند ، ایا تحلیل انرژی سبزها قابل دفاع است؟

هم چنین ، اکبر گنجی لازم است پاسخ دهد که اگر به زمین گیر شدن و یا مردن (؟!) جنبش سبز اعتقاد داریم آیا بهتر نیست به نقش «تعمیق خواسته ها » در آن بیاندیشیم ؟ آیا توان ایجاد جنبشی با این عظمت در گفتمان دیگری وجود دارد ؟ صاحبان و حاملان این گفتمان چه کسانی هستند و تا کنون چرا از خلق این جنبش درمانده اند ؟ آیا باز تعریف های جنبش سبز توانسته است در لایه های اجتماعی رسوخ کند ؟ اساساً جنبش سبز در این شرایط به کنشگری محتاج است یا باز تعریف ؟ جسارتاً اکبر گنجی عزیز – دلاور آزاده و روشنفکر شجاع و پیشرو – جواب دهد : ایا گنجی هنوز هم سبز مانده است ؟

باری ، نگارنده – بسان یک سبز – بر این باور است که هنوز هم اغلب مردم ایران ، جنبش سبز را با رنگ سبز و شعار رای من کجاست و با رهبری موسوی و کروبی و خاتمی می شناسد و علیرغم آن که شخصاً با جنبش صد ساله ی دموکراسی خواهی و آزادی طلبی ایرانیان همدل و همراه است و بی محابا به لیبرال دموکراسی عشق می ورزد ! شرط عقلانیت را تقویت و همراهی با گفتمان موسوی می داند و دسته بندی های گنجی را در شناسایی سبز ها یک وصف خنثی از طیف های موجود در  درون جنبش می داند که در هر جنبش دیگری ممکن و موجود است . .

نگارنده – خلاف اکبر گنجی و عباس عبدی – جنبش سبز را پویا و زنده می داند و کاهش اعتراضات را ناشی از یک روند طبیعی در حیات جنبش ها می بیند و از قضا در این مرحله از حیات ِ جنبش به نقش بزرگمردانی چون گنجی بسیار امیدوار است و از اینسان این گونه برای گنجی نوشته است که او را لایق هر سوال و جوابی می داند و ابایی ندارد که صمیمانه اکبر گنجی را به همراهی و همدلی با سبز ها فرا بخواند .

نویسنده : سارا زرتشت ؛  منبع : جرس

دسته‌ها:پیام سبز

درخواست یک میکرب از ولی امر مسلمین جهان

اکتبر 19, 2010 27 دیدگاه

سلام جناب ولی امر

من یک میکرب هستم . حالا که  نظام  واکسینه شده  است ، یک مجوز راهپیمایی  لطفاً !

زیاده جسارت است

یک میکرب سبز

از اینها

میکرب های سبز

دسته‌ها:پیام سبز

آقای خامنه ای ، ولایت شما را می پذیرم ! اگر …

اکتبر 4, 2010 7 دیدگاه

رهبری جمهوری اسلامی ایران ؛ آقای خامنه ای  !

سلام ؛

وقت تنگ است . دولت فعلی ، توان  کنترل اوضاع جامعه  را ندارد . سپاه فعلی نمی تواند  امنیت داخلی کشور را تامین کند . قوه ی مقننه ی فعلی از نظارت بر دولت و سپاه عاجز است و قوه ی قضائیه فعلی ،  قادرنیست استقلال خود را حفظ کند . یعنی از ارکان  حکومت ، شما یکی مانده اید و حوزه های قدرتی که از قانون اساسی گرفته اید . مطابق قانون اساسی شما مسئول اید و مطابق قانون اساسی شما اختیارش را دارید . اگر می خواهید ایران را حفظ کنید ، عطای دولت را به لقایش ببخشید . به سپاه بگوئید همان سپاه باقی بماند و دست از  سیاه بازی بردارد . قوه ی مقننه را  آزاد بگذارید تا احمدی نژاد را بردارد و به قوه ی قضائیه بگوئید از خودش عفونت زدایی کنند .

آقای خامنه ای !

پیشنهاد اول برای حفظ  ایران  بود ؛  یک مُسَـکِــن برای جلوگیری از فروپاشی .  اما پیشنهاد دوم برای دوام  حکومت و  مشروعیت آن است . حکومت و مردم یکی نیستند ؛  این را همه می دانند . شما هم  این پنبه را از گوشتان بیرون بیاورید و مطمئن باشید این « یکی نبودن » خاصیت ِحکومت است  نه عیبِ آن . به عملکرد کسی هم بستگی ندارد  ، حتی شما .  پس نگران نباشید . پیشنهاد دوم این است ، به عنوان سردار حکومت ،  باید با مردم آشتی کنید .  به زبان دینی ، یعنی لازم است  دامنه ی ولایت را به ولایت همه ی مردم گسترش دهید . میدانید که ولایت پیش شرطِ ولایت امر است و نمی شود ولی کسی نبود و و از او توقع ولایت امر داشت. این پیشنهاد به سادگی عملی می شود ، اگر و فقط اگر ! از موسوی و کروبی و خاتمی دلجویی کنید  و آنها را به مشارکت گسترده در فضای سیاسی جامعه فرابخوانید . شما بهتر از من می دانید در میان سبزها آدم دلسوز و عاقل و باتجربه و با گذشت ، تا بخواهی وجود دارد . انتخابات مجلس نهم در راه است . این فرصت را از دست ندهید که اگر بدهید ، شرط می بندم در هیچ انتخابات دیگری شرکت نخواهید داشت !

آقای خامنه ای ،

من نمیدانم چگونه حاضر شدید ولایت امر را با آن اختیارات دهشتناک در قانون اساسی بپذیرید . مخصوصاً که می دانستید « چه باری را می خواهند بر دوش شما بگذارند »  و « به هر حال مخالف بودید » . حالا که بپذیرفته اید  و کار از کار گذشته است . پس  مسئولیت دارید به وظیفه ی قانونی خود عمل کنید  و کشور را از فروپاشی برهانید .  کارآمدی حکومت فعلی  و مشروعیتِ  نظام جمهوری اسلامی به شدت مخدوش شده است و هرروز مخدوش تر می شود  . برایتان نمونه نمی آورم ؛ اگر ادعاهای مرا باور ندارید به مجمع تشخیص مصلحت نظام که قانون اساسی  آن را برای چنین روزهایی پیش بینی کرده است و مشاور  رسمی و قانونی شماست بگوئید ، برایتان جلسه ای ترتیب دهد و سخنان واقعی کارشناسان  واقعی را بشنوید . کارشناسانی که در اضطراب فروپاشی ایران زمین هر روز کمتر می شوند و  از حکومت دورتر می روند و در هر فرصتی  از دامنِ سرزمین مادری فرار می کنند .

راستی  آقای خامنه ای !

می دانم به « مقام معظم رهبری ، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای »  شنیدن عادتِ تان داده اند . اما مطمئن باشید  اگر من شما را با همین اسم واقعی و کوتاهتان خوانده ام ، غرضی ندارم . شما که اهل مطالعه اید بهتر می دانید  روزگار زیاد نوشتن  بسرآمده است و حجم نوشته ها  و داده ها خیلی بیشتر شده اند.  میان این حجم اطلاعات ،  نوشته های کوتاه هم خواندتی تر اند . یعنی برای آن که  زنده بمانیم و شنیده شویم ، باید  کوتاه و کوچک بمانیم . به عبارتی ، در حافظه های اطلاعاتی این روزگار این اسم بلند ،  چهل پنجاه بایت جا  می خواهد  و همان « خامنه ای» ، تنها هشت بایت و  این صرفه جویی در حافظه ، شرعاً  جایز به نظر می رسد  و  حکماً واجب است . من هم شما را آقای خامنه ای می خوانم چون کوتاه تر است و زودتر می شنوید . خیالتان راحت باشد . نه عامل صهیونیست ام نه غافل ام و نه فریب خورده و نه اهل فتنه . نشان به این نشان که اگر قدمی برای ایران بردارید و سهمی از آنچه گفتم بپذیرید حاضرم تا پایان عمر در ولایت عهد شما باقی بمانم و تمام داشته ام را ، « آزادی ام » را  به پایتان قربانی کنم .

اگرنـه ؛  دنیا فراغ است و آدمی زاده ام و خداوند مرا آزاد آفریده است .حاشا و کلا که  شما ولی امر من  نیستید که هیچ ؛ میان من و تو ولایتی باقی نمی ماند .

پیشنهادم را تکرار می کنم ، آقای خامنه  ای

مشکل مشروعیت و کارآمدی است .راه حل آن مذاکره ی شما با سبز هاست . محضِ اطمینان ،  بازوی مشورتی خود ، را فعال کنید . حُجت بر شما تمام است . صدای ملت را بشنوید . دیر می شود به خدا !

درود خداوند بر کسی که حرف حق را می شنود و از آن پیروی می کند .

نویسنده : سارا زرتشت ، منبع : جرس

دسته‌ها:پیام سبز

آنها فهمیـده اند …

این سه خبر را بخوانید :

در این خبرها آمده است ، لغو سفر  خامنه ای  به قم به خاطر عدم استقبال علما و مراجع  و ترس از ضایع شدن بوده است . لغو  حضور احمدی نژاد به خاطر لو رفتن آن و  ترس از دانشجویان  و لابد لغو نشست خبری  مشایی هم به خاطر حاضر نبودن دروغ های کافی برای خبرنگاران  وترس از آنها ….

آنها ترسیده اند . امـــا ؛  این صورت ظاهر است . . واقعیت این است که رهبری مشروعیت خود را در میان مراجع  و علما از دست داده است و نسبت به آن آگاه شده است . احمدی نژاد هم به  عدم مشروعیت خود در میان دانشجویان پی برده است و  این یکی را بدرستی فهمیده است . مشایی هم دانسته است که مکتبی تازه برای خبرنگاران نداشته و حنای دروغ و جنجال رنگ باخته است .

نتیجه بسیارروشن است . آنهـــا  میزان مشروعیت خود را « دانسته اند» . آنها فقدان مشروعیت خود را « فهمیده اند »  . این آگاهــــی ، نشانِ بودن جنبـش سبــز است . فراموش نکنید «  استراتژی اصلی ما آگاهی است » . یک بار دیگر خبر های بالا را بخوا نید تا باز هم با خبر شوید که ،  ما پیروزیـــم .

نویسنده : زبـان سبــز

این دو مجیــد

اکتبر 2, 2010 ۱ دیدگاه

مدت هاست آرزوی نوشتن مطلبی را برای مجید توکلی و مجید دری در سر دارم و گرفتاری های روزگار اجازه  نمی دهد که، نمی دهد .

قصه این است که ، شجاعت و قهرمانی  « این دو مجید » ، من را شیفته ی خود کرده است و البته این شجاعت نه از جنسِ شجاعت نداشته ی احمدی نژاد است و با تکیه بر پول نفت و آبروی ملت ایران و  فرهنگ و تمدن ایرانی است   ؛  که شجاعت اینان  از سر حریت و آزادگی در عین اسارات و زندان است .

مجید توکلی را می شناختم و از سخنرانی مشهورش در دانشگاه امیر کبیر و  ضربه هایی که یک تنه بر پیکر استبداد زده بود ، اطلاع داشتم . اما دروغ چرا ، مجید دری را نمی شناختم تا همین چند وقت پیش که نامه ی زیرکانه و شجاعانه ش را به محمود احمدی نژاد دیدم .

ماجرای این نامه ، از این قرار است که مجید دری در آستانه ی بازگشایی دانشگاهها از بند 350 اوین نامه ای به محمود نوشته بود و به  احمدی نژاد پیشنهاد داده بود  که  اگر شجاعتش را  دارد  تنها یک روز با اطلاع قبلی به یکی از دانشگاههای تهران بیاید . و البته همان جا هم او را به عاقبت این کار هشدار داده بود و ترسانده بود که اگر بیایی، شاهد  تلخ ترین روز زندگی ات  خواهی بود . و سرانجام  مجید در آخر نامه اش به محمود پیشنهاد ساده تری هم  داده بود و از خواسته بود که پیشنهاد اولش را قبول نکند  و با اطلاع قبلی به دانشگاه نیاید . این نامه من را با این مجید دیگر هم آشنا کرد و فهمیدم  کم نیستند قهرمانانی که آنها نمی شناسم .

چند روز قبل ، شایع شد که احمدی نژاد می خواهد در دانشگاه تهران حضور یابد ، تا به تعبیر مجید شاهدی بر تلخ ترین روز زندگی اش باشد . اما یکی دو روز بعد ، خبرانصراف محمود منتشر شد و  با این توضیح جالب در سایت کلمه همراه شد که گویی احمدی نژاد « پیشنهاد دوم ِمجید » را پذیرفته و از حضور با اطلاع قبلی در دانشگاه منصرف شده است .

به همین بهانه ،  من هم می خواهم  بر این نکته سنجی کلمه ،  چیزی بیافزایم و نکته ای را دیگر اشاره کنم و صاحبان بصیرت را بر تامل در آن فرا بخوانم .

به نظر من شجاعتی که محمود از آن دم می زند نوعی حماقت اگر نباشد ، نوعی تظاهر اگر نباشد  و نوعی ژست عوام فریبانه اگر نباشد ، حداقل یک نوع مریضی است . هر آدم عاقلی می داند که ،  شجاعت اگرچه  صفت پسندیده ای است اما شروط بسیار و  همسایه های خظر ناکی  دارد  .

اولین و بدیهی ترین شرط شجاعت ، آزادی و انتخاب است . نمی شود مجبور بود و کاری کرد و بابت آن ادعای شجاعت داشت . نمی شود از سر ترس جیغی کشید و آن را نعره ی شیرانه خواند . همه ی مردم تفاوت  جیغ و نعره را  به خوبی می دانند . واکنشی که  بی اختیار انجام می شود ، هر چند جسورانه باشد ، چون از سر انتخاب نیست شجاعت به حساب نمی آید .

هم چنین ، آشنا ترین و خطرناک ترین همسایه ی  شجاعت هم ، حماقت است . نمی شود از خطری که در پیش روست خبر نداشت و ندانسته به آغوشش رفت و  خود را شجاع خواند . کودکی که با آتش بازی می کند و خود را و خانه و کاشانه را به آتش می کشد ، حتماً شجاع نیست و کسی هم او را شجاع نمی خواند .  بازی با آتش ، اگر از سر ندانستن و عدم  بلوغ نباشد ،  لاجرم از سر حماقت و یا دیوانگی است .

با این وصف ،چه بهتر است این سوال در صدر افکار قرار گیرد ، شاید اولیاء بصیرت و بصیرت طلبان هم  بشنوند که : براستی  شجاع واقعی کیست ؟ مجید دری یا محمود احمدی نژاد ؟

نویسنده : سارا زرتشت ، منبع : جرس

دسته‌ها:پیام سبز