بایگانی

Archive for the ‘لباس ِ لیلی در سر زمین ِ شیرین’ Category

لباس ِ لیلی در دیار ِ شیرین

دسامبر 11, 2009 3 دیدگاه

همراهی با  کمپین ِ  : من  مجید هستم

حجاب اسارت  است  ، حتی با مجید  و مجید افتخار است  حتی با حجاب .

————————————————————————————————————————————-

«ليلی » بی هيچ تلاشی جنون مجنون و زندگی تلخ خويش را سرنوشتی قطعی می داند و چارة كار را منحصر به مخفيانه ناليدن و اشك حسرت ريختن كه فرمان سرنوشت اين است  و سرانجام در اعماق حسرت و ناكامی جان دادن و از قيد جهان رستن….و در مقابل او «شيرين» دخترك مغرور لجبازی است كه جسورانه پنجه در پنجة سرنوشت می اندازد و در نبرد با شاهنشاه قدرتمند بلهوسی چون پرويز همة استعدادها و امكانات خود را بكار می گيرد و با تقوايی آگاهانه و غروری برخاسته از اعتماد به نفس، رقيبان سرسختی چون مريم و شكر را از صحنه می راند…

—————————————————————————————————————————————-

به دخترانم، به دختران ميهنم

عشق ليلی و مجنون از علاقة معصومانة دو كودك مكتبی سرچشمه می گيرد، تعلق خاطری دور از تمنيات جنسي، كه هر دو در يك مكتبخانه اند و _ به دليل نظامات قبيله ای و سنتهای قومي_ ظاهرا در مراحل خردسالي. دو كودك معصوم كه لابد فاصله ای تا مرز بلوغ دارند در مكتب ملای قبيله _ كه احتمالا سيه پلاسی بوده است _ همدرس اند و كار همدرسی به همدلی می كشد و محبت معصومانه ای از آن جنس كه ميان اطفال يك خانواده يا محله معمول است.

وضع آشنايی خسرو و شيرين بخلاف اين است. خسرو جوان بالغ مغروری است در آستانة تصدی مقام پرمشغلة سلطنت، و شيرين دختر تربيت شدة طنازی است آشنا به رموز دلبری و باخبر از موقعيت اجتماعی و شرايط سنی خويش… دختر جوان اهل شكار و ورزش و گردش است نه زندانی حرمسرا، … بی هيچ بيم طعنه ای از همسالان و شماتتی از خويشان و رجم و تشهيری از مردم ولايت.

ليلی پروردة جامعه ای است كه دلبستگی و تعلق خاطر را مقدمة انحرافی می پندارد كه نتيجه اش سقوطی حتمی است در دركات وحشت انگيز فحشا؛ و به دلالت همين اعتقاد همة قدرت قبيله مصروف اين است كه آب و آتش را _ و به عبارتی رساتر آتش و پنبه را_ از يكديگر جدا نگه دارند تا با تمهيد مقدمات گناه، آدميزادة طبعا ظلوم و جهول در خسرات ابدی نيفتد. در محيطی چنين يك لبخند كودكانه ممكن است تبديل به داغ ننگی شود بر جبين حيثيت افراد خانواده و حتی قبيله. در اين ريگزار تفته بازار تعزير گرم است و محتسب خدا نه تنها در بازار كه در اعماق سيه چادرها و پستوی خانه ها. همة مردم از كودكان خردسال مكتبی گرفته تا پيران سالخوردة قبيله مراقب جزييات رفتار يكديگرند.

اما در ديار شيرين منعی بر مصاحبت و معاشرت مرد و زن نيست. پسران و دختران با هم می نشينند و با هم به گردش و شكار می روند و با هم در جشنها و ميهمانيها شركت می كنند. و عجبا كه در عين آزادی معاشرت، شخصيت دختران پاسدار عفاف ايشان است، كه بجای ترس از پدر و بيم بدگويان، محتسبی در درون خود دارند و حرمتی برای خويشتن قايلند. ..

اما وضع ليلی چنين نيست كه محكوم محيط حرمسرايی تازيان است و جرايمش بسيار: يكی اين كه زن به دنيا آمده و چون زن است از هر اختيار و انتخابی محروم است. گناه ديگرش زيبايی است و زندگی در محيطی كه بجای ذات يبوست صفات ملوكانه، حكيم باشی بيچاره را به تنقيه می بندند و بجای تربيت مردان به محكوميت زنان متوسل می شوند، كه چو ديده ديد و دل از دست رفت و چاره نماند كار عاشقی به رسوايی می كشد و راه علاج اينكه زن را از درس و مدرسه محروم كنند تا چشم مرد به جمالش نيفتد و كار جنونش به تماشا نكشد.

در ديار ليلی حكومت مطلق با خشونت است و مردانگی به قبضة شمشير بسته است. اغلب سوگلی های حرمسرای شاهان و اميران، دختران پدر كشتة باسارت رفته اند كه بحكم سنتی مقبول همگان، حريفی كه در جنگ كشته شود همة مايملكش از آن قاتل است، از اسب و گاو و كاخ و سرای گرفته تا غلام و كنيز و زن و دخترش، كه همه مملوكند و در مقولة ارزش ها يكسان.

اما در فضای داستان خسرو و شيرين ارزش ها بكلی متفاوت است. شاه قدرتمندی چون پرويز نه تنها از بيم حسادت مريم جرات ملاقات با شيرين ندارد، كه در برابر زن عشرتكده داری چون شكر اصفهانی نيز شكوه شاهانه و قدرت مردانه اش بی اثر است. مردان اين ديار برای رسيدن به زن دلبندشان هرگز به زور شمشير و انبوه لشكر متوسل نمی شوند، چه، يقين دارند اين حربه بی اثر است.

دنيای شيرين دنيای گشادة بی پروايی هاست، دنيايی است كه جزيياتش با يكديگر هم آهنگی دارد. … دختری كه در چونين محيطی باليده است در مورد طبيعی ترين حق مشروع خويش_ يعنی انتخاب شوهر_ نه گرفتار حيای مزاحم است و نه در بند ريای محبت كش.

اما در حرمسرای پدر ليلی اساس كارها بر پوشيده كاری است، نه زن و شوهر مجالی دارند كه سفرة دلی پيش هم بگشايند و نه حريم پدر و فرزندی رخصت چونين جسارتی می دهد،

در ديار ليلی اثری از مدارا و مردمی نيست، همه خشونت است و عقده گشايي؛ تا بدانجا كه طبع بالفضول خلايق جوان سر به صحرا نهادة از شهريان بريده را هم راحت نمی پسندد،

ليلی بی هيچ تلاشی جنون مجنون و زندگی تلخ خويش را سرنوشتی قطعی می داند و چارة كار را منحصر به مخفيانه ناليدن و اشك حسرت ريختن كه فرمان سرنوشت اين است و اگر راز دل با پدر در ميان نهند ماية آبروريزی قبليه خواهد بود و زن دلشكستة پابسته، مرد نيست تا از كريچة تنگ حصار خانه قدم بيرون نهد، چاره ای ندارد جز سوختن و ساختن و در نوحه گری با مجنون از خلايق بريده همنوا شدن و سرانجام در اعماق حسرت و ناكامی جان دادن و از قيد جهان رستن.

و در مقابل او شيرين دخترك مغرور لجبازی است كه جسورانه پنجه در پنجة سرنوشت می اندازد و در نبرد با شاهنشاه قدرتمند بلهوسی چون پرويز همة استعدادها و امكانات خود را بكار می گيرد و با تقوايی آگاهانه و غروری برخاسته از اعتماد به نفس، رقيبان سرسختی چون مريم و شكر را از صحنه می راند، و از موجود هوسبازی چون خسرو_ با دل هر جايی هرزه گردش_ انسان وفادار والايی می سازد كه همة وجودش وقف آسايش همسر شده است، تا آنجا كه در واپسين لحظات حيات از رها كردن آه بر لب آمده ای خودداری می كند كه مبادا شيرين بناز خفته، وحشت زده از خواب برجهد….

اگر خسرو نه، كيخسرو بود شاه
نبايد كردنش سر پنجه با ماه
فرستم زلف را تا يك فن آرد
شكيبش را رسن در گردن آرد
گرم بايد چو می در جامت آرم
به زلف چون رسن بر بامت آرم

چه اعتماد و غرور و شكوهی از اين تهديد نازنينانه می بارد و چه تفاوت فاحشی دارد اين لحن با نالة ضعيفانة مجنون كه:

گر با دگری شدی همآغوش
ما را به زبان مكن فراموش

سعیدی سیرجانی ، سیمای دو زن ، تلخیصی از مقدمه