پدران و پسران
« اگر زنی را دوست داشتید ، تلاش کنید به او برسید . اما اگر موفق نشدید ، سراغ زن دیگری بروید . دنیا بزرگ است ! » این توصیه ی بازاروف است . کسی که گمان می کند منطق دوست داشتن با منطق ترک کردن ، یکیست .
یوگنی بازاروف ، دانشجوی پزشکی است . او هنگامی که پس از سه سال دوری ، به زادگاه کوچک خود بر می گردد ، در مواجهه با نسل گذشته ، به ایمان پدران ِ خود هتاکی می کند و همه چیز را به سخره می گیرد . به قول دوستش او یک نهیلیست طبیعی دان است . هیچ چیزی را بی دلیل نمی پذیرد و هیچ کس را مرجع نهایی حقیقت نمی داند و همه کس را با جسارت دست می اندازد و همه ی باورها را به راحتی انکار می کند .
بازاروف ، عشق را هم جدی نمی گیرد و حتی هنگامی که عاشق « آنا » می شود و به عشق خود نمی رسد ، می کوشد تا به توصیه ی خود عمل کند و احساساتش را در کنترل خود بگیرد و همه چیز را به حالت اعتدال برگرداند و به خود بقبولاند که «بی دلیل » عاشقش شده است . اصرارِ بیهوده بر مواجهه ی منطقی با خود ، او را به افسردگی عمیقی مبتلا می کند ، تا جایی که برای تداوم زندگی ، بی انگیزه می شود ، اگرچه برای پایان دادن به آن هم دلیلی نمی بیند . او سرانجام در حین یک عمل جراحی ، به ویروسی کشنده آلوده می شود ، اما در معالجه ی خود کوتاهی می کند و به کام مرگ می رود .
یوگنی بازاروف ، اگرچه در بستر مرگ ، از پدر خود می خواهد تا « آنا » را به بالینش بیاورد و با اصرار پدر می پذیرد که « کشیش » هم مراسمی مذهبی برایش برگزار کند ، اما در همان لحظات نیز ، دست از هتاکی بر نمی دارد و به سخره به پدرش می گوید « تو و مادرم از ایمان قوی خود استفاده کنید و از او یاری بخواهید و آمرزش بطلبید . فرصت خوبی است که درستی آن را آزمایش کنید! »
پدران و پسران ، مشهورترین رمان تورگنیف نویسنده روسی است . آن چنان که از اسم آن پیداست ، بازاروف ، شخصیت اصلی این رمان ، نماد ِ انقلاب در باورهاست . انقلابی که اگرچه به باورهای ِ جدید نمی انجامد ، اما پدران را طرد می کند ، سبب شکاف نسل ها می شود و به بی حاصلی پسران می انجامد . بیهوده نیست که منتقدین ، نابازوف را ، تنها «کاریکاتوری از نسل جدید » دانسته اند …
القصه ، این روزها ،ایران ِ ما ، شاهد تکرار نام های پدران و پسران است . واژه هایی چون : خمینی ، طالقانی ، بهشتی ، مطهری ، هاشمی ، خامنه ای ، بازرگان ، شریعتی ، سروش ، حتی شجریان و ناظری و مخملباف هم ، تنها به یک نام راضی نمی شوند …
قرن هاست روزگارِما ، روزگارِ پدران و پسران است . هنوز هم بی حاصلی یک انقلاب به پایان نرسیده است . خبر کردن «آنا » و « کشیش » با من ! امیدوارم این بار کاریکاتور نباشد …
نویسنده : سارا زرتشت ، منبع : یک بلاگر